زمانی که گروهکهای مسلح ، کردستان را میدان تاخت و تاز خود کردند و عرصه را بر مؤمنان تنگ کردند . کسانی همچون ناصر پا به عرصه گذاشتند و مردانه به مقابله با آنها پرداختند ، خوب به یاد دارم ، برادرم همان سال دیپلم گرفته بود و در کمیته امداد حضرت امام (ره) مشغول خدمت بود ، مرتب و در جهت تنویر افکار مردم و تشریح ظلم و ستم گروهکهای ملحد ، در مساجد و مجامع حضور مییافت ، و به روشنگری میپرداخت . با عناصر مزدور کومله بحث میکرد . در یکی از جلسات بحث و مجادله به آنها گفت : شما اهل منطق نیستید . من مسلمانم و با تمام توان از عقایدم دفاع میکنم ، اگر شما هم برای دفاع از عقیده و مرامتان استدلال و منطق دارید ، با هم گفتگو میکنیم . اگر من را قانع کردید و دیدم حق با شماست ، خون من حلالتان باد.
گروهک کومله که وجود ناصر را بر نمیتافت او را دستگیر کرد ، در روستای کیلانه زندانش کرده بودند . با اینکه تحت شدیدترین شکنجهها بود اما مرتب صدای قرآن خواندنش به گوش میرسید . کسانی که این صحنهها را دیده بودند ، میگفتند : با هر ضربه کابلی که به ناصر میزدند او به جای آه و ناله ، فریاد الله اکبرش پر طنینتر میشد . مدتی در زندان بود تا اینکه او را به شهادت رساندند . به حدی گروهکها از ناصر وحشت داشتند که حتی حاضر نشدند جسد او را تحویل بدهند . بارها برای تحویل گرفتن جسدش رفتیم ، میگفتند اگر در مقابل جسد ناصر 50 نفر را هم به ما تحویل بدهید این کار را نخواهیم کرد.
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: